سارا نگاهش را از پنجرهی تمامقد آپارتمانشان به پایین دوخت؛ جایی که کپسولهای سفید و نقرهای کوچک، بیصدا روی مسیرهای مشخصشده میلغزیدند. دیگر خبری از بوقهای ممتد، دود غلیظ اگزوزها و اضطراب پیدا کردن جای پارک نبود. لبخندی زد. شش ماه از مهاجرتشان به “شهر آریانا” میگذشت و هنوز هم گاهی این آرامش و نظم برایش باورنکردنی بود.
خانوادهی اکبری – سارا، همسرش رضا، و دو فرزندشان، پویا ده ساله و رؤیای شش ساله – قبلاً در یکی از کلانشهرهای شلوغ ایران زندگی میکردند. رضا، برنامهنویس کامپیوتر، هر روز ساعتها در ترافیک کلافهکننده مسیر خانه تا شرکت و برعکس، عمرش را تلف میکرد. سارا، خانهدار، مدام نگران بازی کردن بچهها در کوچه یا پارکهای ناامن بود و خرید مایحتاج روزانه، بهخصوص با دو بچه، همیشه یک عملیات خستهکننده محسوب میشد. اینترنت خانگیشان هم اغلب کند و نامطمئن بود، چیزی که برای کار رضا و تکالیف آنلاین پویا یک معضل دائمی بود.
وقتی اولین بار در اینترنت با طرح “شهر آریانا” آشنا شدند، به نظرشان یک رویای علمی-تخیلی میآمد. شهری خارج از هیاهوی کلانشهر، با خانههایی که یک طبقه بالاتر از سطح زمین ساخته شدهاند و سطح همکف فقط به خودروهای کوچک خودران اختصاص دارد. انباری مرکزی و تمام خودکار که هرچه بخواهی برایت میفرستد و اینترنتی که مثل برق، سریع و پایدار است. رضا با دیدن امکان انتخاب آنلاین طرح خانه و زیرساخت فیبر نوری قوی، اولین کسی بود که مشتاق شد. سارا با شنیدن اینکه سطح تردد خودروها از سطح زندگی و بازی بچهها جداست، قلبش آرام گرفت.
انتخاب خانه از طریق سایت آریانا، تجربهی جالبی بود. مدلهای مختلف را با تور مجازی دیدند، امکانات را مقایسه کردند و بالاخره واحدی سهخوابه با چشمانداز فضای سبز مرکزی را انتخاب کردند.
تغییرات در سبک زندگی:
روز اول ورودشان پر از شگفتی بود. آسانسور آنها را به “سطح زندگی” رساند. پیادهروهای وسیع، مسیرهای دوچرخهسواری، فضاهای سبز کوچک بین بلوکها و زمینهای بازی امن برای بچهها. خبری از ماشین نبود، فقط صدای خندهی بچهها و گپوگفت همسایهها میآمد.
- حملونقل: بزرگترین تغییر، حذف ترافیک و استرس رانندگی بود. رضا حالا بهصورت دورکاری برای همان شرکت قبلی کار میکرد و دیگر نیازی به رفتوآمد روزانه نداشت. برای جابجایی در شهرک، از طریق اپلیکیشن شهر، یک “آریانا پاد” (همان کپسولهای خودران) درخواست میکردند. پویا عاشق تماشای حرکت نرم و هوشمند این پادها از بالا بود و رؤیا از اینکه میتوانست با دوچرخهی کوچکش با خیال راحت در پیادهروها بازی کند، ذوق میکرد. رفتن به مرکز خرید کوچک شهرک، درمانگاه یا خانه دوستان، فقط چند دقیقه طول میکشید و همیشه یک پاد در دسترس بود.
- خرید: کابوس خریدهای هفتگی تمام شده بود. سارا هرچه نیاز داشت – از شیر و نان تازه گرفته تا لباس یا حتی یک پیچگوشتی – از طریق همان اپلیکیشن شهر از “انبار مرکزی” سفارش میداد. کمتر از نیم ساعت بعد، بستهی سفارشدادهشده توسط یک ربات کوچک تحویلدهنده یا مستقیماً از طریق یک دریچه هوشمند مخصوص کنار درب ورودی، به دستشان میرسید. پویا یک بار نیمهشب هوس یک بستنی خاص کرد، سارا با خنده سفارش داد و ده دقیقه بعد بستنی در دستان پویا بود! این راحتی و سرعت، زمان زیادی را برای سارا آزاد کرده بود.
- ارتباطات و کار: فیبر نوری پرسرعت، زندگی دیجیتال آنها را متحول کرد. جلسات آنلاین رضا بدون قطعی و با کیفیت عالی برگزار میشد. پویا به راحتی در کلاسهای آنلاین شرکت میکرد و با دوستانش در شهرهای دیگر بازی آنلاین انجام میداد. سارا هم توانست در دورههای آنلاین هنری که همیشه آرزویش را داشت، ثبتنام کند.
- امنیت و آرامش: جدا بودن کامل مسیر خودروها از محل زندگی، امنیت بینظیری برای بچهها فراهم کرده بود. سارا دیگر نگران دویدن ناگهانی رؤیا به خیابان نبود. پویا و دوستانش تا دیروقت در محوطه بازی میکردند. آرامش صوتی شهرک هم محسوس بود؛ تنها صداهای غالب، طبیعی و انسانی بودند.
- جامعه و همسایگی: طراحی شهرک و فضاهای عمومی مشترک، باعث شده بود تعاملات همسایهها بیشتر شود. سارا با مادران دیگر در پارک آشنا شده بود و رضا هم در باشگاه ورزشی شهرک دوستانی پیدا کرده بود. احساس تعلق به یک جامعه کوچک و مدرن در آنها شکل گرفته بود.
البته اوایل کمی طول کشید تا به این سبک زندگی عادت کنند. گاهی دلشان برای شلوغی کنترلشدهی مراکز خرید بزرگ یا رستورانهای متنوع شهر قبلیشان تنگ میشد، اما مزایای زندگی در آریانا به قدری بود که این دلتنگیها را کمرنگ میکرد.
یک عصر، وقتی رضا کنار پنجره ایستاده بود و به غروب آفتاب نگاه میکرد، سارا کنارش آمد. پویا و رؤیا پایین در محوطه با دوستانشان گرگمبههوا بازی میکردند. صدای خندهشان به وضوح میآمد. رضا گفت: “یادته چقدر نگران آینده بچهها تو اون شلوغی بودیم؟”
سارا لبخند زد و به پادهای سفیدی که بیصدا در پایین حرکت میکردند، اشاره کرد: “اینجا آینده است، رضا. و ما تونستیم یه تیکه از اون رو برای خانوادهمون بسازیم.”
مهاجرت به آریانا فقط یک جابجایی مکانی نبود، بلکه یک تغییر عمیق در کیفیت و سبک زندگی خانواده اکبری بود؛ گذار به دنیایی آرامتر، امنتر، پاکیزهتر و بینهایت راحتتر.